بر لب بحر فنا
دهم عاشورا بود.عزاداران حسینی منطقه امیر آباد تهران در هیئت ها و دسته های کوچک و بزرگ اما همگی شیک و منظم، آقایان در جلو و خانمها پشت سر، بر سر و سینه زنان ظهر هنگام به سوی حسینیه ها و مساجد روان شدند تا از غذای امام حسین تبرکی هم به معده های نازنین برسانند که در طول 36۴ روز آینده خدای ناکرده دچار نفخ و انسداد و دیگر امراض نشده و همچنان در بلع و هضم انواع غذاهای بهداشتی و سالم یار و یاورشان باشد. و یا شاید این غذای متبرک از سرطان لعنتی که مثل مرگ آهسته و بی سر و صدا می آید پیشگیری کند، سرطان، همان دردی که به شدت دغدغه مرفهین شده است و هیچ دارو و دکتری هم قادر به درمانش نیست و مثل ایدز چندان با رعایت اصول بهداشتی هم قابل درمان نیست.حتما به این دلایل و بسیاری دلایل لاادری دیگر بود که سرعت ربایش غذاها این چنین خیره کننده و حیرت آور شد.
در میان نوحه های ترانه وار مداحان ناخودگاه به یاد ترانه "گنجشکک اشی مشی " مرحوم "فرهاد" افتادم :" گنجیشکک اشی مشی لب بوم ما مشین بارون میاد خیس میشی برف میاد کوله میشی میافتی تو حوض نقاشی
کی میگیره فراش باشی کی میکُشه قصاب باشی کی میپزه آشپز باشی کی میخوره حکیم باشی "
از تخیل صحنه شهادت امام حسین که واعظان به لطایف الحیل سعی در روشن تر نگه داشتن پرتره اش داشتند، برایم جانگداز تر دیدن تصویر زنده کودکی خیابانی بود که بدنبال ظرفی غذا آمده بود.از سیمایش دود جنگ بلند بود.حتما از سرزمینی سوخته بدنبال لقمه ای حیات آمده بود. از افغانستان. غذا را نه برای تبرک می خواست و نه دغدغه دینی چندانی داشت.فقط تلاش زندگی و زنده ماندن.
کسی که روزی را در خیابانهای تهران پرسه بزند، محال است کودکی گونی بدست را نبیند که بدنبال مواد بازیافتی زباله های شهر را زیر و رو می کند.کودکانی که یا از افغانستان اند یا از ایران. چه فرقی می کند از کجایند این شهریاران کوچک و در همه جایند این فرشته های بی خانمان و سرگردان.چون خیابانهای کابل و هرات وقندهار و مزار و یا کودکان خیابانهای دهلی و بمبئی یا کودکی در آفریقا یا آمریکای لاتین و حتی اروپا و ایالات متحده و هر جای جهان که انسان است و مدنیت است می شود آنها را دید.
کودکانی که یا کاملا از مراقبت و حمایت خانواده محرومند و یا این حمایت کارا نیست. پس به ناچار به خیابانها رانده می شوند. رها در زندگی. دریایی که آنکه که سالها می آموزد چگونه با طوفانهایش بیامیزد و زنده ماند،گاه در نبرد می بازد چه رسد به این نونهالان زندگی. پس به بادی به هر کران کوبیده می شوند. آهسته آهسته خرد می شوند تا در زیر دست و پای رهروان پاشیده شوند. تا خاک شوند و کود گلهای آپارتمانی.
کودکان کار هم چون کودکان خیابانی اند. اسیر بیابان رنج و محنت.از کودکی که در کوهستانهای بامیان به دنبال گوسفندی دوان است تا آنی که در کابل کار گِل می کند گرفته تا کوره پز خانه ها و کارخانه های دمپایی در ایران و تا مزارع شالی و چای در هند و در مزارع قهوه در آفریقا و باغهای موز در آمریکای لاتین و همه جا. باز آنجا که تمدن است. کودک کار است.
آدمها عجب موجوداتی اند. کافی است صحنه ای تکان دهنده مثل سیل و زلزه یا کشتاری وسیع مثل روندا و سیرالئون یا بوسنی ... را ببیند تا مثلا احساسات و عواطف انسانی و بشریشان تحریک بشود.آن وقت دیگر در پوست خاکیشان نمی گنجند، بُعد معنویشان بیدار می شود.با قربانیان احساس همدردی می کنند،اگر جنایتی شده بدنبال محاکمه جنایت کاران بر می آیند، جنایات علیه بشریت را تعریف می کنند، اساسنامه دیوان بین المللی دائمی کیفری برای محاکمه ناقضان اصول بشریت تاسیس می کنند و ..... حتما باید یک اتفاق بزرگ،یک فاجعه، یک تکان بزرگ باشد و گرنه هیچ هیچ.باید حتما در روندا هشتصد هزار نفر قتل عام بشوند تا این بعد بشر از خواب برخیزد. اما اگر هر روز پیش چشم غیر مسلحشان هزاران تکه از یک انسان کنده شود اصلا خم به ابرو هم نباید بیاورند. تکه تکه شود نه اینکه مثلا در انفجاری انتحاری ذره ذره شوند.بلکه هر روز آنقدر زندگی گلوشان را بفشارد و لحظه به لحظه خنجرش را بیشتر فرو کند تا سرانجام بریده شود.مثل همین کودکان خیابانی یا کودکان کار و یا وضعیت زنان در بسیاری از کشورهای جهان.برای همین است که این قدر ادبیات حقوق کیفری بین المللی در خصوص جنایات علیه بشریت و محاکمه ناقضان مفاد ماده 7 اساسنامه رم، پرمایه است اما اصلا قابل مقایسه با ادبیات حقوق بین الملل در خصوص رفع فقر اجتماعی و رفع معضل کودکان خیابانی و کودکان کار و ضمانت اجراهای آن نیست .
امروز اعضای کنوانسیون جهانی حقوق کودک بیشتر از اعضای ملل متحد است. یعنی تقریبا کشوری در جهان نیست که به این کنوانسیون نپیوسته باشد. بسیاری از اصول آن (چون حداقل سن کار کودک) در قوانین داخلی اکثر کشورها وارد شده و ضمانت اجرای داخلی یافته است. اما این تلاشها در برابر بزرگی حادثه و وضع اسف بار کودکان در جهان ناچیز است. آنهایی که کودکان کار و کودکان خیابانی دو نوع وخیم از آنهایند.
جمعی از دانشجویان حقوق وسیاستیم که گاهگاهی در این سرا، اگر تاب بیاوریم وحوصله مان سر نرود می نویسیم، نه فقط مسائل مهم واساسی بل، هر آنچه که در ما نسبت به خود واکنش، شاید واکنش خاص ایجاد می نماید.